وبلاگ هم مسیر | دلنوشته های رضا محمودصالحی

زیباترین حسی که می شه توی زندگی درک کرد حس خداپرستیه

داستان فقیر امانتدار بخش 7

  • ۱۹:۵۷

ادامه داستان:

او را بر دوش کشیدم و پارچه ای که طعامم را در آن نهاده بودم به بازوی او بستم تا نیفتد.از چاه تا شهر یک فرسخی راه بود ولی با تحمل وزن عمران سه ساعتی طول کشید تا بدان جا رسیدم سراغ طبیب شهر را گرفتم و او را سریعا در نزد او بردم ، طبیب به من گفت که حال او بسیار وخیم است. لیستی از دارو ها را به من داد و گفت که نیازمند آن است که سریعا این دارو ها را به او برسانم و من هم با همان کیسه ای که عمران جای گذاشته بود داروها را خریدم چون سکه ای جز آن ها با خود نداشتم. اجرت طبیب را نیز با همان ها پرداختم و هزینه بستری عمران را هم برای چند روزی که حالش بهتر شود به او پرداختم . با این هزینه ها ، از کیسه تنها یک سکه طلا باقی ماند. از خداوند خواستم که بیش از این خرجی بر گردنم نیندازد تا بتوانم تا انتهای درمان همراه او باشم اما از آن جهت که رعایت احتیاط را بر خود لازم می دانستم دنبال کارگری گشتم تا مقداری سکه بدست آورم. کسی کارگری نمی خواست و من را رد می کردند تا آنجا گشتم و گشتم که پایم به حجره انگشتر فروشی جناب فیض سائلی باز شد با آنکه امیدی نداشتم به کار اما مانند همه حجره هایی که تا پیش از این گذر کرده بودم با بی حالی گفتم : ببخشید آقا ، کارگر نمی خواهید؟

جناب فیض مردی میان سال بود که آثار پیری کم کم داشت بر تارهای سیاهش که آثار جوانیش بود غلبه می کرد گفت :برای یک روز کار چه هزینه می گیری؟

_هرچه شما بگوید ، حتی نصف دیگران

_اینجا حجره انگشتر فروشی است آیا تضمینی داری که بتواند سلامتت را ضمانت کند و به من اطمینان بدهی که دستبردی به حجره نزنی؟

_ضمانتی که ندارم

_اینگونه که نمی توانم به تو اطمینان کنم ، دوستی، آشنایی ، فامیلی در اینجا داری که بتواند ضمانتت را بکند

_گمان نکنم ، من بعد از مرگ خانواده ام از این شهر دور بوده ام و کسی را نمی شناسم حدودا پانزده سال است که من سری به قبیله خود نزده ام .

_نام قبیله ات چیست؟

_ قبیله حطله

فیض اندکی درنگ کرد و گفت : حطله! قبیله حلطله شیعه مذهب اند، آیا توهم شیعه ای ؟

_آری

فیض من را در آغوش گرفت سپس گفت:پیروان مولایم امیرالمومنین علیه السلام بر روی چشمان من جای دارند چه ضمانتی بهتر از ضمانت محبت اهل بیت ، از فردا می توانی بیایی سرکار

_دومطلب است که باید آن را بیان کنم اول آنکه مدت اقامت من در شجره طولانی نخواهد بود و بستگی به درمان بیمارم دارد و دوم آنکه من نیازمند پولی هستم تا بتوانم اگر بیمار هزینه ای داشت به او بدهم اگر می شود از همین امروز بیایم؟

_اشکالی ندارد ، از همین الان می توانی کارت را شروع نمایی ))

ادامه دارد...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آلان چیزیبه ذهنم نمی یاد بعدا پرش می کنم
Designed By Erfan Powered by Bayan